دنيا مشتش را باز كرد...

احمد يوسفي

دنيا مشتش را باز كرد...
شهدا گل بودند، ما پوچ
خدا آنها را برد و زمان ما را...
بيا زمان را رها كنيم و به سوي خدا بازگرديم...

[ چهارشنبه اول 6 1391 ] [ 15:23 ] [ eramau ]

ميداني پر از مين و كمك افسر عراقي

درشب عمليات والفجر4، ناگهان بچه هاي گردان اخلاص با ميدان ميني رو به رو شدند كه ممكن بود توقف در آن، همه برنامه ها را برهم بزند. چند نفر داوطلب شدند كه وارد ميدان شوند. جواد آخوندي كه در گروه خط شكن قرار داشت، گفت:«يك نيروي غيبي به من مي گويد كه از اين ميدان به سلامت عبور مي كنيم!» گفتم:«چه طوري، مگر نمي بيني، بيابان پراز مين هاي ضد نفر است». هنوز داشتم با جواد حرف مي زدم كه يكي از بچه آمد و كاغذي را در دستم گذاشت. همراه با جواد داخل شياري رفتيم و من با چراغ قوه دست نوشته را خواندم؛ يكي از عراقيها دراين يادداشت كوچك نوشته بود:« برادر ايراني من، افسر مسئول اين منطقه مين گذراي هستم، هيچكدام از مين ها چاشني ندارد. با خيال راحت از ميدان عبور كنيد!»

ميدان مين
جواد گفت:«من مي روم داخل ميدان و امتحان مي كنم». او را در آغوش گرفتم. جواد ادامه داد:«مي خواهم طوري روي ميدان مين دراز بكشم كه سرم روي يك مين و دست و پايم هم روي مين هاي ديگر باشد. اگر چاشني نداشتند كه هيچ وگرنه خلاص!»
جواد كه به سوي ميدان مي رفت، من از آقا امام زمان(عج) طلب كمك كردم. يكباره صداي جواد را شنيدم كه گفت:«ديديد كه بادمجان بم آفت ندارد!»
به اين ترتيب، گردان اخلاص به خط دشمن زد و پيروز ميدان شد.

سايت نويد شاهد 

[ سه شنبه پانزدهم 1 1391 ] [ 3:10 ] [ eramau ]
X